مسافر
قلبم سنگین است. دیگر نمیخواهم کوله بار خاطراتت را به دوش بکشم. نمیخواهم شب و روز به انتظار روز عذاب تو بنشینم. تصمیم دارم تو را با تمام خوبیها و بدیهایت فراموش کنم. خاطراتت را به خاک بسپارم تا همه باور کنند تو برای من مردهای.
این روزها شنیدهام کسی قلبت را شکسته است. میدانم بخاطر قلب شکسته خودت از من حلالیت خواستی. میدانم تصمیم داری به سوی سرنوشت خود بروی و دستی را که از من دریغ کردی در دست لیلای دیگری بگذاری.
دیگر برو. به سلامت مسافر. پشت سرت نه اشکی هست و نه آهی. اینجا کسی دلش برای تو تنگ نمیشود. حیف از روزهای خوش جوانیم که به دست تو سپرده بودم. قبول دارم که دستهای پاییزی تو لایق جوانههای بهاری قلبم نبود.
نمیخواهم با یادآوری تو و خاطراتت لحظههایم را خراب کنم؛ زندگیم را در این حالتی که هست دوست دارم... مخصوصاً در کنار دوست عزیزی که برای تاریکیهایم چراغ آورد و زخمهای به جا مانده از خنجر تو را التیام بخشید. خاطرات خوب و بد تو را برای همیشه به خاک میسپارم و تو را به خدا...!
خداحافظ مسافر
این روزها شنیدهام کسی قلبت را شکسته است. میدانم بخاطر قلب شکسته خودت از من حلالیت خواستی. میدانم تصمیم داری به سوی سرنوشت خود بروی و دستی را که از من دریغ کردی در دست لیلای دیگری بگذاری.
دیگر برو. به سلامت مسافر. پشت سرت نه اشکی هست و نه آهی. اینجا کسی دلش برای تو تنگ نمیشود. حیف از روزهای خوش جوانیم که به دست تو سپرده بودم. قبول دارم که دستهای پاییزی تو لایق جوانههای بهاری قلبم نبود.
نمیخواهم با یادآوری تو و خاطراتت لحظههایم را خراب کنم؛ زندگیم را در این حالتی که هست دوست دارم... مخصوصاً در کنار دوست عزیزی که برای تاریکیهایم چراغ آورد و زخمهای به جا مانده از خنجر تو را التیام بخشید. خاطرات خوب و بد تو را برای همیشه به خاک میسپارم و تو را به خدا...!
خداحافظ مسافر